لنالنا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

لنای من دنیای من

نمایشگاه آثار بچه ها در مهدکودک

خوشگل خودم:از روز چهارشنبه توی مهد کودکتون نمایشگاهی از کاردستی ها و نقاشی های خودتون برپا بود.من و بابایی هم با وجود مشغله ی زیادی که داشتیم برنامه ریزی کردیم که حتما بریم و آثار بچه ها رو ببینیم. واقعا خیلی نمایشگاه جالبی بود پای هر کاردستی یا نقاشی می ایستادم کلی حظ می کردم مخصوصا نقاشی ها که کار خود بچه ها بود و هر کدوم برای خودش یک دنیا حرف داشت. تو هم که بیشتر از من ذوق می کردی و اصرار داشتی که با هر کدوم از کاردستی ها عکس بگیری و از من می خواستی که از همه شون برای تو هم درست کنم. فدات بشم عزیزم خدا رو به خاطر داشتنت هر روز هزاران بار شکر می کنم.   چند تا عکس از روز نمایشگاه:       &nbs...
27 بهمن 1392

بی تو...

  تو همان نوزادی هستی که برای به خواب رفتنت، شیر لازم بود و مکیدن؟ بعد شیر، بلافاصله پستانک؟ می دانم... تو همانی! همان دلنشین 3300  گرمیِ من. همان که  وقت به خواب رفتنش به من گفت: " تو برو بیرون ، من بخوابم ". خواستی که من بروم! هرچند که خوابت نبرد، اما خواستی... و این خواستن، امشب هم تکرار شد و من رفتم! رفتم اما قلب و فکرم پیش تو بود، پیش نفس های تو... رفتم، اما دلم را جا گذاشتم پیش چشمان بسته ی بی مثالت، پیش پایین و بالا شدن سینه ات! مگر می شود بدون تو بود و نفس هم کشید؟ که من، بی نفس های ت نابود خواهم شد ! مگر می شود تو نباشی؟ نمی شود، اما... اما انگار که باید پذیرفت این حس استقلالِ جوانِ تو را؛ همان که این...
12 بهمن 1392

تو و بازی هایت...

بهت دقیق میشم... وقت هایی که با خودت بازی می کنی و مشغول حرف زدن میشی! چنان آرامشی داری وقت بازی هات، که من فقط محو تو میشم. آنقدر قشنگ بازی می کنی که دلم می خواد ساعت هااا، نگاهت کنم... تماما" با عشق و مهربانی حرف می زنی، آنقدر که لبخند بی اختیار مهمان لبانم می شود... - بفرمایید عزیزم . - منم دوست دارم ... - ممنونم . - بله خانوم ! - اجازه هست این و بردارم ؟ - براتون چایی بریزم؟ و... این خوب بودن بی مثالت متحیرم می کند... تو چرا انقــــــــــدر خوبی،عزیزم؟!!!   ...
12 بهمن 1392
1